کتاب ۱۹۸۴
دلایلی برای گلایه وجود دارد که نویسندههای بزرگ صنایعی اختصاصی را برای بررسی آثارشان و ارتقاء مشاغل آکادمیک به وجود میآورند. صنعت شکسپیر، صنعت جویس و به تصورم به عنوان نشانی از عظمت اورول صنعتی هم برای او وجود دارد که متاسفانه نویسنده کتاب حاضر خود بخشی از این صنعت است. حتی صنعت کتاب ۱۹۸۴ موجود است و بیشتر آنچه درباره این رمان، خاستگاهها و مضامین آن نوشته شده، عالی و واقعا به دردخور است. بخش عمدهای از این تلاش را ویلیان استاینهوف در کتاب جورج اورول و خاستگاههای کتاب 1984 انجام داد.
پیتر استانسکی هم مجموعهای از مقالهها را در کتابی با عنوان در باب کتاب ۱۹۸۴ گردآوری کرد که به طور مثال، حاوی مقالهای با عنوان "ما به قلم زامیاتین و کتاب ۱۹۸۴" نوشته ادوراد جی براون است. ایروین هو ، منتقد امریکایی، هم جلد دیگری از این مقالهها با عنوان نگاهی دوباره به کتاب 1984: خودکامگی در قرن ما را گردآوری کرد که حاوی مقاله "فروپاشی خودکامگی لنینی در عصر ما" به قلم میلوان جیلاس ، نویسنده و مخالف اهل یوگسلاوی است. سال 1984 انتشارات دانشگاه آکسفورد چاپ حاشیهنویسی شده رمان کتاب ۱۹۸۴ را منتشر کرد که برنارد کریک مقدمه مهمی بر آن نوشت. اما مقاله نایابتر ولی در خور توجه "سوءبرداشت از گفتار نو" به قلم روی هریس است که ششم ژانویه سال 1984 در ضمیمه ادبی تایمز منتشر شد و اخیرا هم دبلیو جی وست در کتاب شرهای بزرگتر (1992) نظریههای جدیدی مطرح کرده و همان طور که از عنوان فرعی کتاب بر میآید، سعی میکند "حقیقت در پس طنز" را بیرون بکشد و در آن فصلی هم با عنوان "اورول در بیبیسی" وجود دارد. نویسنده کتاب حاضر امیدوار است با برشمردن یک یا دو موضوع کماهمیت که در جریان ویرایش کتاب ۱۹۸۴ پیش آمده اند و شاید رمان و نویسنده را کمی ملموستر کنند، خود و خواننده را خشنود کند.
موضوع اول منبعی است که ظاهرا منبع نیست. عجیب است که اورول هیچ جا در نوشتهها یا نامههایش نامی از کتاب شب سواستیکا به قلم کاترین بردکین نمیبرد که با تخلص موری کنستانتین منتشر شد. این کتاب برای اولین بار در سال 1937 منتشر شد و احتمالا اورول در آن سال این اثر را ندید. رمان بردکین در سال 1940 به عنوان صد و پنجاه و هفتمین جلد باشگاه کتاب چپ تجدید چاپ شد و شباهتهای طرحوارهای خاصی با کتاب ۱۹۸۴ (گرچه شباهتهای آن به این رمان بسیار کمتر از کتاب ما نوشته زمیاتین است) و گاها هم شباهتهای موضعی با آن دارد. به طور مثال، کتاب دستنویسی که شخصیت وینستون در این رمان ، دفتر خاطراتش و همچنین کتاب حاوی مقاله "تاریخ دستنویس شدیدا جسته گریخته " نوشته فردریک فان هس (که شباهت کلی به کتاب تئوری و عمل نظام اشتراکی گروه سالار نوشته گلدشتاین دارد) را در آن نگه میدارد، در شب سواستیکا این گونه معرفی میشود:
شوالیه باز هم دستش را زیر میز برد و این بار کتاب بزرگی به رنگ زرد سیر بیرون کشید. به محض این که آن را باز کرد، ورقهایش صدای ترق تروق خیلی زمختی ایجاد کردند،که هیچ شباهتی به صدای خشخش ورقهای کاغذ نداشت.
با این حال، کتاب گلدشتاین کاملا متفاوت توصیف میشود و کتابی که وینستون دفتر خاطراتش را در آن نگه میدارد، در یک کشوست و ابتدا به عنوان "کتاب قطور و سفیدرنگ با قطع رحلی و پشت جلد قرمز و جلد مرمرنما" توصیف میشود ولی بعد به عنوان "کتابی خیلی زیبا با جلد صاف کرمرنگ" توصیف میشود "که به خاطر کهنگی به زردی گرائیده بود، از آن نوع که حداقل در چهل سال گذشته تولید نشده بود." در اینجا هیچ چیزی وجود ندارد (به طور مثال ورقهای زردشده) که منبع مشترک همه نویسندهها نباشد و نویسنده کتاب حاضر متقاعد نشده که اورول کتاب شب سواستیکا را با جزئیاتش میشناخت با این حال تعجب هم نمیکند اگر او خیلی کوتاه با این اثر برخورد کرده باشد. فقط سوال اینجاست که آیا این کتاب به همراه رمان پاشنه آهنین نوشته جک لندن و دنیای نابینایان به قلم اچ جی ولز (که هر دو هم روی اورول تاثیر گذاشتند) برای نقد در نشریه تریبون نزد او فرستاده شد یا خیر. اورول در نقدی به تاریخ دهم ژوئیه سال 1949 این آثار را "پیشگویان فاشیسم" توصیف میکند و شب سواستیکا هم که یک اثر آیندهگرایانه است، بیشتر با هیتلر و "کتاب هیتلر" و کتاب یک جنگ بیست ساله سر و کار دارد و اشاره به شب سواستیکا طبیعتا در نقد او وارد شد. از بین همه آثاری که فهرست شدند، فقط دبلیو جی وست از رمان شب سواستیکا یاد میکند با این حال، دافنه پاتای در کتاب عرفان اورول: بررسی ایدئولوژی مردانه (1984) که نقد فمینیستی مهمی به اورول است، آن را به عنوان منبع ذکر میکند. نویسنده کتاب حاضر تمایلی ندارد عدمارجاع به شب سواستیکاتوسط بسیاری از نویسندگان را دسیسهای مردانه بپندارد. با این همه، باید این نکته را متذکر شد که نه اثر عالی و جامعی مثل راهنمای فمینیستی به ادبیات زنان که توسط ویرجینا بلر، پاتریشیا کلمنتس و ایزابل گرادی گردآوری شد و نه راهنمای ادبیات زنان بلومزبری که کلیر باک در سال 1922 گردآوری کرد، هیچ اشارهای به کاترین بردکین یا همان موری کنستانتین نمیکنند. حدس نویسنده کتاب حاضر این است که اورول شاید این اثر را دیده ولی آن را در قیاس با آثاری همچون پاشنه آهنین، دنیای نابینایان و دنیای قشنگ نو (که در نقد خود درباره آن هم بحث میکند) نازلتر دانسته طوری که آن را سزاوار حداقل فضا هم ندانسته است. شب سواستیکا تا حدی پرطمطراق است و دبلیو جی وست با لحنی استادانه و موجز میگوید: "سکوت اختیارکردن در قبال کتابهایی که اورول را جذب میکردند یا برای نقد به او داده میشدند، برای او کاملا غیرممکن بود." اورول هیچ اشارهای به شب سواستیکا نمیکند برخلاف کتاب ما اثر زامیتاین که بارها از آن یاد میکند.
تاثیر کتاب انگلیسی پایه نوشته سی کی اگدن در ایجاد گفتار نو (Newspeak) و به خصوص "ترجمه" اگدن از قسمتی از بخش "زبان و رشد ذهنی" در کتاب پنجم اثر علمی تخیلی شکل اشیایی که پا به عرصه وجود میگذارند نوشته اچ جی ولز با عنوان "وضعیت مدرن در کنترل زندگی" به خوبی اثبات شده و ویلیام اشتاینهوف هم درباره آن بحث کرده است.
اشتاینهوف پیشنهادات مطرحشده درباره این که اورول تحت تاثیر زبان تلگرافی بود، را خیلی متقاعدکننده نمیداند ولی مثالی از ماموریت در آرمانشهر به قلم یوجین لیونز ارائه میدهد که اورول نهم ژوئن سال 1938 آن را نقد کرد. اورول از سوی لئونورا لاکهارت ماموریت یافت برنامهای رادیویی در هند را با موضوع انگلیسی پایه تولید کند. این برنامه دوم اکتبر سال 1942 پخش شد و متن آن در آرشیو شبکه بیبیسی در کاورشام موجود است. اورول شانزدهم دسامبر سال 1942 نامهای به اگدن درباره عدماستقبال از این برنامه رادیویی نوشت. او یکم مارس سال 1944 دوباره به او نامه نوشت و انگشت روی مشکلاتی گذاشت که اگدن از قبل با عبارت "مردم اسپرانتو" داشت. تاثیری مثل زبان تلگرافی شاید ناشی از کاربرد طنزآمیز چهار سال قبل از آن و در رمان اسکوپ به قلم اولین وو بوده باشد، به طور مثال، دو واژه «عدن بیحال» که انتظار میرفت دفتر روزنامه ویلیام بوت در لندن آن را به این جمله بسط دهند: "عدن ، کانون امنیت انگلستان در منطقه مورد تهدید، هنوز هم در رخوت بوروکراسی دست و پا میزد". اورول در کتاب ۱۹۸۴ توجه خاصی به کاربرد «بی» و «وار» دارد. همچنین میتوان به عبارت "بی خیال ساخت و ساز" اشاره کرد که او آن را برای مترجم دانمارکی رمان مزرعه حیوانات این گونه ترجمه کرد: "به ساختوساز ادامه نده" . تاثیر احتمالی دیگر روی ایجاز تعمدی زبان که آن هم از سال 1938 نشات میگیرد، رمان شمشیر در سنگ به قلم تی اچ وایت است که در آن، ارتباط بین مورچهها فقط از طریق واژگان مربوط به وظیفه، تبعیت و هماهنگی صورت میگیرد. با این اوصاف، جستجوی منابع و تشابهات برای کتاب ۱۹۸۴ تقریبا حد و مرزی ندارد.
شکلگیری و رشد واژه "دوگانهباوری" هم احتمالا مدت طولانی زمان برده و شاید ریشه در علاقه اورول به مکبث داشت که نمایشنامه مورد علاقهاش بود و در آن شخصیت پورتر به طور طنازانهای به دورویی اشاره میکند. او که انگار جلوی در جهنم ایستاده، میپرسد چه کسی در میزند؟ :"خدایا، اینجا ریاکاری هست که میتواند در هر دو مقیاس علیه هر مقیاس دیگری سوگند یاد کند، با این حال، نمیتواند در قبال آسمان ریاکار باشد: بیا داخل (به جهنم) ای ریاکار." این ریاکار خاص احتمالا هنری گارنت ، مقام ارشد گروه یسوعیان انگلستان است که با توطئه باروت در ارتباط بود و سال 1606 هم اعدام شد. اورول هجدهم نوامبر سال 1932 به معشوقهاش النور ژاک نوشت: "خیلی کشته مرده مکبثم" (از قرار معلوم نمایشنامه مکبث) و وقتی هم در هاوتورنز درس میداد، دلش میخواست دوستش النور را برای دیدن یک اجرای تئاتر به تئاتر اولد ویک در لندن ببرد. این زمانی بود که او از دوگانهباوری در درون خودش آگاه بود و فقط چهار هفته قبل از آن به النور گفته بود که برای شادکردن دل یک دوست (کشیشیار کلیسای محلی) مجبور است در مراسم عشای ربانی شرکت کند گرچه این کار ریاکارانه است. "به نظر میرسد رفتن به مراسم عشای ربانی وقتی آدم به آن اعتقادی ندارد، پستفطرتی است ولی خودم را مومن جا زدهام و چارهای جز ادامهدادن این فریب ندارم."
اورول هفدهم اکتبر سال 1943 برنامه رادیویی نیم ساعتهای را به نمایش مکبث اختصاص داد و صحبتهایش با گزیدههایی همراه بود که برای تشریحکردن این داستان دستچین کرده بود (این گزیدهها حاوی شخصیت پورتر در این نمایشنامه نیستند). این نمایشنامه مکبث است که دوروتی در اثر دختر کشیش به بچهها درس میدهد و در پایان رمان هم با واربرتون درباره دورویی و تظاهر به ایمان بحث میکند. واربرتون از او میپرسد آیا میترسد نان مقدس عشای ربانی در گلوی بیاعتقاد گیر کند؟ دوروتی اعتراف میکند که دورو بودن بهتر است و تظاهر به ایمان در مقایسه با ادعای علنی بیایمانی که شاید تاثیر بدی بر سایرین بگذارد، کمتر خودخواهانه است.
در خاتمه رمان، تامل دوروتی درباره دورویی عملا به دوباوری تبدیل میشود: "ایمان و بیایمانی خیلی شبیه هماند به شرطی که آدم آنچه که مرسوم، مفید و قابلقبول است، را انجام دهد." جولیا هم در کتاب ۱۹۸۴ به طرز ناشیانهتری این حرف را به زبان میآورد:
"همیشه همراه با جمعیت هوار بکش...این تنها راه در امانبودن است."
اورول چهارم دسامبر سال 1948 تایپ پیشنویس نهایی کتاب ۱۹۸۴ را در کلبه بارنهیل در جزیره جورای اسکاتلند در حالی به اتمام رساند که از درد به خود میپیچید. او نسخههای این اثر را به لندن فرستاد و توانست فقط یک ماه دیگر در بارنهیل بماند: یعنی قبل از ششم ژانویه سال 1949 و انتقالش به آسایشگاه کرانهام در گلوسسترشایر و سوم سپتامبر هم از آنجا به بیمارستان کالج دانشگاهی منتقل شد. سیزدهم اکتبر با استفاده از یک گواهی مخصوص ترتیب ازدواج کنار تختی او با سونیا براونل که دستیار ویراستار نشریه افق بود، داده شد. اورول بیست و یکم ژانویه سال 1950 در سن چهل و شش سالگی از دنیا رفت در حالی که خبر داشت کتاب ۱۹۸۴ چه بلوای عظیمی در دنیا به پا کرده بود.
انتشارات واربورگ از همان ابتدا شستش خبر دار شده بود که این رمان موفق خواهد بود و بیست و شش هزار و پانصد و هفتاد و پنج نسخه از آن را منتشر کرد (که این نسبت به چاپ ابتدایی دو اثر قبلی که اورول منتشر کرده بود یعنی درود بر کاتالونیا با هزار و پانصد نسخه و مزرعه حیوانات با چهار هزار و پانصد نسخه افزایش در خور توجهی به شمار میآمد). انتشارات هارکورت، بریس در امریکا سیزدهم ژوئن سال 1949 بیست هزار نسخه از این اثر را منتشر کرد و این رمان به چندین زبان دنیا ترجمه شد و بارها هم تجدید چاپ شده است. امریکاییها به منظور انتشار فوری چاپ امریکایی کتاب، کارشان را با استفاده از چاپ انگلیسی رمان شروع نکردند بلکه رابرت گیرو همپا با چاپ انگلیسی از طریق نسخه کربنی متن تایپی کتاب ۱۹۸۴ آن را برای چاپ آماده کرد. امریکاییها میخواستند بخش "وصیت نامه" گلدبرگ و ضمیمه گفتار نو را حذف کنند ولی اورول رک و پوست کنده این خواسته را رد کرد. آنها هم بدون مشورت با او مقیاسهای متری رمان را به مایل، یارد و سایر مقیاسها تغییر دادند تا برای خوانندگان امریکایی قابل درک باشند. اورول یکم مارس سال 1949 از لئونارد مور خواست کاری کند که این مقیاسها به حالت اولشان برگردانده شوند و این کار انجام شد. تفاوتهای گریزناپذیری در سبک و برخی تفاوتها در خوانشهای این اثر وجود دارند که خاستگاه برخی از آنها خود اورول است. چاپ سال 1986 رمان سعی میکند این تفاوتها را طبقهبندی کند و نکته متنی آن هم فهرستی از خوانشهای مختلف ارائه میدهد. این چاپ همچنین حاوی عبارتی درباره گفتار نو در انگلیسی رایج است که اورول برای کمککردن به مترجم دانمارکی تهیه کرد. "نکتهای در باب متن" چاپ پنگوئن در سال 1989 عبارتی را احیا میکند که از رونوشت رمان حذف شده بود و توضیح میدهد که چگونه از سال 1950 تا 1987 همه چاپهای انگلیسی فرمول '2 + 2 = 5' در صفحه 303 را به عنوان '2 + 2 = ' جا زده بودند. این موضوع به این خاطر بود که فاصلۀ تایپ انگشتی که این فرمول در آن جای گرفت، خوب نخورد و عدد پنج از قلم افتاد. این قضیه "مفهوم" رمان را تغییر میدهد چون وینستون با پنج دنباله رو است ولی بدون آن نشانههای استقلالش را حفظ میکند. تا جایی که نویسنده حاضر میداند هیچ منتقدی به اهمیت این اشتباه موضع نگاشتی پی نبرده بود.
اتاق 101 که چنین ترسی را بر میانگیزد، یکی از شوخیهای شخصی اورول است چون این شماره همان اتاقی است که در آن جلسههای کمیته سرویس شرقی بیبیسی در پلاک 55 پورتلند پلیس برگزار میشد و از او میخواستند در آنها شرکت کند. اورول تا آخر عمر حس شوخطبعی را در خود حفظ کرد.
اغلب این طور برداشت میشود که سال 1984 صرفا از معکوسکردن دو رقم آخر سالی گرفته شده که اورول رمان را کامل کرد یعنی سال 1948. به طور حتم او چنین ارتباطی را مد نظر داشته ولی حتی تا بیست و دوم اکتبر سال 1948 به واربورگ گفت که بین "کتاب ۱۹۸۴" و "واپسین انسان در اروپا" برای عنوان کتاب دو به شک بوده است. او آن وقت از واربورگ خواست ماشیننویسی برایش بفرستد تا نسخه خوبی از رمان تهیه کند و گفت که دستنویس آن "به نحوی باورنکردنی بد" بود طوری که "هیچ کس نمیتواند بدون توضیح از سر و تهش سر در بیاورد." هیچ کسی را نمیشد پیدا کرد و اورول که از درد به خودش میپیچید، خودش نسخه پاکنویس رمان را تایپ کرد. او در نامهای همراه با شکستهنفسی گفت:
با کتاب حال نمیکنم ولی کاملا هم مایوس نیستم. اول در سال 1943 به آن فکر کردم. فکر میکنم ایده خوبی باشد ولی اگر آن را تحت تاثیر سل ننوشته بودم، بازدهی بهتری داشتم.
سال 1984 تا حدی یک معمای ریاضی است و شاید هم بتوان آن را هوش ریاضی خواند. اول از همه، ذکر این نکته خالی از لطف نیست که پیشنویس دست نوشته به جامانده از کتاب ۱۹۸۴ نشان میدهد که این سال 1984 نبود بلکه سال 1980 بود. گرچه اورول ابتدا در سال 1943 (آخرین سال حضور او در بیبیسی) به ایده این کتاب فکر کرد، فقط بیست و پنجم ژوئن سال 1945 بود که واربورگ گزارش داد اورول به او گفته که دوازده صفحه اول کتاب را نوشته است. چون کاملشدن رمان مدت طولانی زمان برد، اورول 1980 را اول به 1982 و سپس به 1984 تغییر داد و همزمان هم این افزایش را به تاریخهای دیگر اعمال کرد. اورول هنگام شروع جنگ در سال 1939 سی و شش ساله بود و سال 1944 پسرخواندهاش ریچارد را به فرزندی پذیرفت و نویسنده کتاب حاضر معتقد است وقتی او نوشتن پیشنویس به جامانده رمان را شروع کرد، چشم به راه وقتی بود که پسرش سی و شش ساله شود یعنی سال 1980. با گذشت زمان او همچنان تاریخها را افزایش داد طوری که وقتی رمان در سال 1948 به اتمام رسید، با اضافهکردن سی و شش سال، 1984 حاصل شد. سرنخ کوچکی که از این این ادعا پشتیبانی میکند در مقاله "آن طور که باب میلم است" به تاریخ دوم فوریه سال 1945 وجود دارد جایی که اورول انفجاری را در نزدیکی (یک "کشتی بخار" در رمان) گزارش میکند: "در اتاق کناری، کلاس 1964 بیدار میشود و یکی دو هوار سر میدهد. این عبارت اشارهای به ریچارد چندماهه است که سال 1964 بیستساله خواهد بود و مثل "کلاس 1964"، اندکی زود فارغالتحصیل میشود ولی این نمونهای از حساب کتاب اورول است چون او در ریاضی کمیتش لنگ بود.
او هفده نوامبر سال 1944 در مقاله "آن طور که باب میلم است" میگوید که "روشی مرسوم برای جعلتاریخ، تغییردادن تاریخهاست." اورول سپس روایت میکند که وقتی موریس تورز ، رهبر کمونیستهای فرانسه، در شروع جنگ در سال 1939 به خدمت در ارتش فرا خوانده شد، به اتحاد جماهیر شوروی گریخت که آن موقع متحد آلمان نازی بود. بعد از این که پاریس توسط متفقین آزاد شد و تورز به آنجا برگشت تا به فعالیتهایش به نمایندگی از حزب کمونیست ادامه دهد مدعی شد که شش سال در اتحاد شوروی بوده و نه پنج سال. چنین ادعایی موضوع را ظاهرا این طور جلوه میداد که او برای جانبداری از متحدین نازیها فرانسه را ترک نکرده بود بلکه در شروع جنگ، او یک سالی بود که در شوروی به سر میبرد. اورول میگوید "این موضوع فقط نمونه ای از تلاش جمعی برای ماستمالی کردن رفتار کمونیستهای فرانسوی و سایر کمونیستها در طول پیمان صلح روسیه-آلمان بود و ادعا میکند که میتواند از سرهم بندیهای مشابهی نام ببرد.
اورول از جعلکردن تاریخها برای هدفی مشابه در لحظهای به یادماندنی در کتاب ۱۹۸۴ بهره میبرد. بریده روزنامهای به دست وینستون اسمیت میافتد که عکسی از هیئت سه نفره متهم به خیانت یعنی جونز، آرانسون و روترفورد را نشان میدهد که به ضیافتی حزبی در نیویورک رفتهاند. آنچه بلافاصله به ذهن اسمیت خطور میکند این است که آن وقت و بنا به شواهدی که علیه این اشخاص مطرح شده بود، آنها دارند اسرار نظامی را به ستاد کل نیرو های ارتش اوراسیا در سیبری لو میدهند: "فقط میشد نتیجه گرفت که این اعترافات کذب بودند. این نوع تحریفتاریخ با تغییردادن تاریخها امکانپذیر بود و به نظر میرسد خاستگاههای این واقعه در کتاب ۱۹۸۴ به مقاله اورول در سال 1944 باز میگردد ولی این منشاها به مدت زمانی طولانی قبل از نوشتن این رمان بر میگردند و بیشتر هم شخصی هستند.
گذرنامه صادرشده در نوزدهم اکتبر سال 1922 برای سفر اورول به برمه تاریخ درست تولد او را رو میکند. آن وقتها گذرنامهها فقط پنج سال اعتبار داشتند ولی هیچ گونه درخواست گذرنامه برای سفر او به پاریس در سال 1928 رهگیری نشده است. گذرنامه او برای بازگشتش به برمه هنوز اعتبار داشت با این همه، به خاطر عدم درخواست گذرنامه برای سفر اورول به پاریس، احتمالا او از سر احتیاط در سال 1922 گذرنامهاش را در برمه تمدید کرد چون تاریخ انقضای آن به زودی سر میرسید. آن روزها داشتن گذرنامه ضروری بود و اورول در رمان آس و پاسها در پاریس و لندن به این موضوع اشاره میکند که برای گروگذاشتن پالتوی خودش و بوریس به گذرنامه احتیاج داشت. گرچه نمیتوان آنچه در حسبحالی داستانوار گفته میشود را به عنوان مدرک برای هر آنچه واقعا اتفاق میافتد تلقی کرد، بوریس و بیشتر وقایع آس و پاسها در پاریس و لندن واقعیاند. اورول اعتراف میکند که "پیشخدمتهای زیادی بدون داشتن گذرنامه بیسر و صدا وارد خاک فرانسه شده بودند و یکی دو نفرشان هم جاسوس بودند." ولی ورود به فرانسه از طریق ایتالیا یا سوییس بسیار راحتتر از انگلستان بود و اورول در هر حال در بیمارستان کوشین به گذرنامهاش احتیاج داشت و در آن جا تاریخ تولد او سال 1902 ثبت شده است. وقتی او در سال 1938 در کنسولگری در مراکش ثبتنام کرد، تاریخ تولدش را 1902 اعلام کرد. این تاریخ به دستخط خود اورول است و این دو تاریخ باید با گذرنامهاش تطابق میداشتند. وقتی او نهم ژوئن سال 1936 ازدواج کرد، سنش سی و سه سال ثبت شد ولی تا بیست و پنجم ژوئن سی و سه ساله نشد. دوازدهم فوریه سال 1938، اورول به ای اچ جویس در دفتر هند در ارتباط با پیشنهادی که برای ملحقشدن به پرسنل روزنامه انگلیسیزبان پیشگام در شهر لاک نو دریافت کرده بود، نامه نوشت. او به جویس گفت که در سال 1903 به دنیا آمده ولی "اشتباها در گذرنامهام 1902 وارد شده است." تقاضای اورول برای گذرنامه جهت سفر به اسپانیا که هشتم دسامبر سال 1938 یعنی سه هفته قبل از اعزامش انجام شد هم تاریخ تولد او را 1902 اعلام میکند. آخرین گذرنامه او در دهم ماه مه صادر شد، زمانی که گرچه اورول بسیار ناخوشاحوال بود، امیدوار بود برای زمستان به خارج از کشور برود. این آخرین گذرنامه تاریخ درست تولد او را سال 1903 اعلام میکند.
اورول به طور حتم وقتی در سال 1936 تقاضای گذرنامه کرد، سال تولدش را اشتباه گفت ولی برای رفتن به اسپانیا عجله داشت و بنا بر اعلام اداره گذرنامه، تصحیح سوابقش مستلزم کاغذبازی اداری زمانبر بود.
اورول در مرحله آخر تکمیل رمان جادهای به اسکله ویگان بود و ظاهرا به روال ساده واردکردن تاریخ اشتباه در گذرنامه دومش ادامه داد. هیچ دلیلی مبنی بر این که او سنش را جعل کرده باشد وجود ندارد و شاید صحبت او با جویس که این تاریخ "به اشتباه" وارد گذرنامه شده حقیقت داشت. با این حال، احتمالا این اشتباه دفتری در برمه صورت گرفت و در نتیجه اورول مدت ده سال گذرنامههایی داشت که تاریخ تولد او را نادرست نشان میدهند. حساسیت اورول به این موضوع موجب جلب توجهش به سوء استفادههای سیاسی از این گونه تحریفها شد.
وقتی وینستون اسمیت در کتاب ۱۹۸۴ به طور تصادفی به عکس جونز، آرونسن و روترفورد بر میخورد، میداند تاریخهایی که مدعی خیانت آنها هستند، دستکاری شدهاند اما به نظر میرسد خود این عکس منبع خاصی داشت. دیوید آستور (که در آن زمان سردبیر سرشناس نشریه آبزرور بود که اورول برایش مطلب مینوشت)، از اورول پرسید که چرا دیگر برای نشریه تریبون نمینویسد؟
اورول انگار دستپاچه شد ولی به او گفت که دیگر نسبت به سیاست کجدار و مریز این نشریه درباره اتحاد شوروی حس خوبی ندارد. آنورین بوان که اورول او را بیش از هر سیاستمدار انگلیسی دیگری دوست داشت، هیچ توهمی درباره هویت واقعی رژیم شوروی نداشت ولی اورول به آستور گفت که بوان علنا نمیگوید که واقعا درباره اتحاد جماهیر شوروی چه فکر میکند. او سپس اضافه کرد که در سال 1930 عکسی از بوان را دیده بود که مغرورانه کنار کارگران سد دنیپر در اتحاد جماهیر شوروی ایستاده بود و این کار عکس اعتقاد واقعی او درباره رژیم شوروی را میرساند. گرچه اورول دیگر برای تریبون نمینوشت، هرگز علیه بوان کاری نکرد و نخواست که به او لطمه بزند. اما آیا برخورد او با عکس بوان با معکوسکردن حقیقت در آن، خاستگاه عکس هیئت سه نفره در رمان است که آن هم با آنچه اتفاق افتاد، مغایرت داشت؟ و آیا او این موضوع را با دستکاری تصادفی تاریخهای گذرنامهاش و جعل عمدی تاریخهای فرار تورز به روسیه برای اجتناب از خدمت در ارتش فرانسه به هنگام حمله نازیها ربط داد؟
از آخرین رمان اورول یعنی کتاب ۱۹۸۴ هم مثل مزرعه حیوانات سوءتعبیر شد و برای او خیلی دردناک بود که دست راستیها کتاب ۱۹۸۴ را بحثی علیه سوسیالیسم تلقی میکردند و هنوز هم میکنند. در پانزدهم ژوئن سال 1946 وقتی واربورگ رفت تا اورول را در دهکده کرانهام در لندن ببیند، (و او و خیلی از دوستان دیگر به خصوص دیوید آستور در مهربانیشان در قبال اورول کم نمیگذاشتند و به گلوسستر سفر کردند در حالی که آن روزها این کار به مفهوم سفری کسالتآور با وسایل نقلیۀ عمومی بود) نکاتی از بیانیهای را یادداشت کرد که اورول میخواست منتشر شود. اورول در این بیانیه تصریح کرد که به حزب کارگر نمیتاخت (اعضای دولت کنونی انگلستان از کلمنت ریچارد آتلی نخستوزیر و سر استافورد کریپس گرفته تا آنورین بوان هرگز از تهدل خود را به دشمن نمیفروشند) و او بهخصوص تاکید کرد که آنچه در چهل سال آینده اتفاق میافتد را پیشگویی نمیکند. اورول گفت آنچه نوشته بود یک هشدار است: "درس اخلاقی که باید گرفت... درس سادهای است: نگذار اتفاق بیفتد. این به تو بستگی دارد."شرح کامل نامه او به فرانسیس ای هنسون که در کتاب مجموعه مقالات، روزنامهها و نامههای جورج اورول منتشر شد، مشخص شده است. خلاصه این که نشریه دیلی نیوز در نیویورک کتاب ۱۹۸۴ را تاخت و تاز به دولت کارگر تعبیر کرد. واربورگ تکذیبیه اورول را به نشریه زندگی فرستاد که آن را نادیده گرفت ولی بخشی از نسخه نامه او به فرانسیس ای هنسون را منتشر کرد. نسخه اندکی متفاوت دیگر در نقد کتاب نیویورک تایمز و نسخه کامل هم در نشریه صدای سوسیالیست در نیویورک منتشر شد.
علیرغم این کوششها، این کتاب هنوز هم گاهی اوقات حمله به سوسیالیسم و نه حمله به انحراف آن و به عنوان یک پیشگویی با این توهم دلگرم کننده تلقی میشود که "سال 1984 را رد کردهایم بنابراین ایمن هستیم." گرچه اورول قصد پیشگویی نداشت، بسیاری از آنچه را که در عمل رخ داد، به دقت پیشبینی کرد: یکدست سازی، جنگلزدایی در ویتنام، فرستادن ناراضیها به بیمارستانهای روانی، فروپاشی خانواده هستهای، توزیع داروهای اعتیادآور، ناپدیدشدن کسانی که با یک رژیم درندهخو مخالفت میکنند (به خصوص در آمریکای جنوبی)، انحطاط زبان (چه طور مردم ، اگر ضمیمه رمان را خوانده اند، میتوانند آن قدر لاابالی باشند که واژه هایی چون"هواشناس " و از این قبیل را بر زبان بیاورند) و شاید به خصوص شیوع جنگها در بغل گوش قدرتهای جهانی ولی نه هرگز در بین آنها، جنگهایی در چاد، سومالی، ایران/عراق، جزایر فالکلند، لبنان، افغانستان، گرانادا، پاناما، یوگسلاوی، هاییتی، رواندا و این فهرست پایانناپذیر است. حتی هر هفته قرعهکشی با "جوایز نفیس" وجود دارد که برای کارگرانِ کتاب ۱۹۸۴ "شادی ، حماقت، آرامبخش و محرک فکریشان بود."
اورول در تمام دوران زندگی حرفهای از سانسور رنج برد و با آن جنگید بنابراین کاملا بهجا بود که آخرین نامه کارگزارش به او در بیست و هفتم نوامبر سال 1949 درباره سانسور باشد. ترجمه اسپانیایی این نامه برای آرژانتین پیشنهاد داده شد و ناشرین میخواستند حدود صد و چهل خط از آن را حذف کنند چون بیم آن داشتند پلیس به دلایل اخلاقی به آن گیر بدهد. این قضیه بهانهای برای ممنوعکردن کتاب بدون عنوان این نکته بود که اعتراضات به مضمون کتاب، سیاسی بودند. نیازی به گفتن نیست که محتوای کتاب نازک نارنجی ترین اشخاص را هم آزار نمیداد.
جرج وودکاک در کتاب پیام اورول میگوید شاید خطری که اورول علیه آن هشدار میدهد،از قضا از همان نهادهایی نشات میگیرد که برای حفاظت از فرد در دولت رفاه تشکیل شدهاند. ایجاد وابستگی به دولت، مداخله در امور خصوصی افراد و گروهبندی ضروری جامعهای که خواهان رفاه است و جایگزینکردن انگیزههای سخاوتمندانه که مشخصه جوامع آزادند با ابتکارهای اداری، علیرغم نیت ذاتا خیرخواهانه، "تواناییمان برای مقاومتکردن در مقابل تاختوتازهای بدخواهانه دولتهایی را تضعیف میکند که ممکن است در دورانهای ناگوارتر بر سر کار بیایند. ما همه آنجائیم، به دقت ثبت نام شدهایم و منتظر توجه آنها هستیم. سال 1984 شاید به گذشته بپیوندد ولی دوست و همکار آنارشیست سابق اورول به ما میگوید که چرا باید هنوز به هشدار اورول توجه کنیم.