چارلز بوکفسکی آخرین اثر خود را به نام کتاب عامه پسند، در سال 1994 اندکی پیش از مرگ خود منتشر کرد. بوکفسکی، رمان نویس، شاعر و نویسندهی داستانهای کوتاه متولد شده در آلمان ولی بزرگ شده لس آنجلس آمریکاست. این کتاب در ایران توسط پیمان خاکسار ترجمه شده و نشر جهان نو آن را به چاپ رسانده است. در این مطلب میخواهیم در آخرین کتاب ارزشمند بوکفسکی دقیق شویم و شما را برای انتخاب کتابی برای گذراندن وقت ارزشمندتان همراهی کنیم.
چارلز بوکفسکی متولد 1920 در آلمان است. او هزاران شعر، صدها داستان کوتاه و شش رمان منتشر کرده و مجموعا 60 اثر از او به جا مانده است. کارهای بوکفسکی معمولا پیرامون زندگی آمریکاییهای فقیر، ارتباط با زنان و مصرف نوشیدنیهای الکلی و مواد مخدر میچرخد. شاید او نمونه ای از یک انسان خوب و کامل نباشد ولی چیزی که او را خاص و برای دیگران جذاب میکند این است که او تظاهر به بودن به کس دیگری نمیکند. بدون سانسور و یا زدن نقاب، خودش را به جهان اطرافش نشان میدهد.
خانوادهی بوکفسکی زمانی که او تقریبا سه سال داشت به دلیل مشکلات مالی از آلمان به بالتیمور آمریکا مهاجرت کردند و وقتی که او 10 سال داشت به لس آنجلس نقل مکان کردند. پدر او یک جراح آلمانی_آمریکایی بود که در جنگ جهانی اول به ارتش آمریکا خدمت میکرد. بوکفسکی اعلام کرده که پدرش در کودکی بسیار سوء استفاده گر بوده و او و مادرش را هم به صورت فیزیکی و هم به صورت روانی آزار میداده است. او در سنین نوجوانی بسیار خجالتی و غیر اجتماعی بوده و توسط بچه های دیگر به خاطر نوع لباس هایی که پدرش او را مجبور میکرد بپوشد و لهجه سنگین آلمانی خود مورد تمسخر قرار میگرفته است. در مستندی که در سال 2003 از این نویسنده منتشر شد، با عنوان “born into this” ، بوکفسکی میگوید که پدرش عادت داشته او را از سن 6 تا 11 سالگی هر هفته سه بار با تیغ ریش تراش بزند. او ادعا می کند که این مسئله به نوشتنش کمک کرده است. زیرا او با دردی که لایقش نبوده مواجه شده و با افزایش سنش، این افسردگی خشم درونش را بزرگ تر کرده و مواد اولیه و صدایی به او برای نوشتن آثارش داده است.
بوکفسکی بعد از ارتباط با زنان مختلفی در زندگی خود در سال 1985 در سن 65 سالگی با همسرش ازدواج کرد و در 73 سالگی کمی بعد از انتشار کتاب عامه پسند به دلیل ابتلا به بیماری لوکمیا که نوعی سرطان خون است جان خود را از دست داد.
بوکفسکی در کتاب عامه پسند خود داستان را از دید کارآگاهی در شهر لس آنجلس تعریف می کند. نیکی بلان مهلت اجاره دفترش تمام شده است و چون به پول احتیاج دارد باید خیلی سریع چند پرونده مشتریهای خود را حل کند. اولین مورد او زنی به نام بانوی مرگ است. بانوی مرگ به دنبال زنی به نام سلین میگردد که یک نویسنده ی فرانسوی است و چند سال پیش مرده است ولی بانوی مرگ برای پیدا کردن او به بلان اصرار میکند. جستجوی بلان برای پیدا کردن سلین او را قدم به قدم تا زندگی پایین شهری میبرد. کسانی که بوکفسکی را خوب بشناسند این پدیده برای آن ها آشناست. علاقهی زیادی که بوکفسکی به لس آنجلس و تک تک محلههای آن دارد بر خوانندگان او پوشیده نیست. در ادامه او با پرونده های عجیب تر نیز برخورد میکند. کتاب دارای رگه هایی از طنز، علمی تخیلی و مسائل فوق طبیعی است. بوکفسکی این کتاب را به "بد نوشتن" تقدیم کرده است!
بحث در مورد کتاب عامه پسند بسیار زیاد است. ما تلاش می کنیم که در این فرصت کوتاه جنبههای مختلفی از کتاب را پوشش دهیم.
کلا افرادی که عامه پسند را می خوانند یا عاشقش میشوند یا از آن متنفر! عامه پسند نوعی طنز سیاه است. از آنجایی که خود نویسنده آن را به بد نوشتن تقدیم کرده، می توان گفت از نظر فرم چیز جدیدی برای گفتن ندارد، ولی کسی نیست که از خواندن آن لذت نبرده باشد! معما های مطرح شده در کتاب، طنز بوکفسکی و قصهگویی او چیزهایی است که این کتاب را برای مخاطب خود جذاب میکند. کتاب عامه پسند ادبیات سادهای دارد و خواننده را برای درک حرفهایش به زحمت نمیاندازد و شاید برای همین است که مورد پسند بعضی ها واقع نمی شود. کتاب عامه پسند پر است از جملههای ناب و خلاق که آدم را خسته نمیکند. کتاب طوری مخاطب را در خودش غرق میکند که می توان ساعت ها سر را از روی نوشته ها بلند نکرد ولی بعد از خود پرسید که : این همه مدت چه خواندهام ؟ پوچ گرایی بوکفسکی در کتاب عامه پسند کاملا مشهود است و این حس را به خواننده نیز انتقال می دهد. مشکلاتی که در کودکی با پدرش داشته او را به فردی کمال گرا تبدیل کرده است، او برای این که کتابی بی نقص بنویسد و کلمات درست را انتخاب کند در عذاب است. حتی در پاراگراف هایی از کتاب ناامیدی او را نسبت به خودش می بینیم. ولی بوکفسکی در این کتاب که در سالهای آخر زندگیش نوشته شده است خود را از نداهای آسیب زن درونی خود رها میکند. او به این نتیجه می رسد که همیشه نمیشود بی نقص بود، که بی نقص وجود ندارد. گاهی فقط باید نوشت. بوکفسکی انقدر خودش را در کتاب بیان میکند که با داشتن یک قرار ملاقات با او برابری میکند. از لحن واقع گرا و کنایه آمیز بوکفسکی نیز در کتاب عامه پسند و دیگر کتابهایش نیز نمیشود گذشت. اگر این کتاب قرار بود خداحافظی بوکفسکی باشد، پس ما قدردان این خداحافظی زیبا ولی عجیب او هستیم.
کتاب چراغها را من خاموش میکنم، چهارمین اثر زویا پیرزاد، چاپشده در سال 1380 است که با توصیفات ساده و در عین حال دلنشین خود، توجه خوانندگان عادی و بزرگان محافل ادبی را به خود جلب کرد و تا امروز بیش از 90 بار چاپ شده است.
کتاب چراغها را من خاموش میکنم چندین جایزهی ادبی در ایران را به خود اختصاص داده است؛ از جمله جایزهی ادبی یلدا، جایزهی کتاب سال و جایزهی بهترین رمان سال بنیاد گلشیری.
ترجمهی این کتاب به نام The Things We Left Unsaid یا «چیزهایی که نگفته باقی گذاشتیم» در سال 2012 توسط فرانکلین لوئیس منتشر شد.
داستان این کتاب، زندگی کلاریس آیوازیان، زنی ارمنی را توصیف میکند که در سالهای قبل انقلاب در محلهی بوارده جنوبی آبادان با همسرش آرتوش و دو دختر دوقلوی 11 ساله و پسر 15 سالهاش زندگی میکند. با ورود خانوادهی سهنفره سیمونیان به خانهی روبهرویی آنها و دوست شدن دختر آنها امیلی با دوقلوها و شکل گرفتن ارتباطات خانوادگی، آشفتگی و تغییراتی در زندگی یکنواخت کلاریس به وجود میآید که موجب حوادث کتاب چراغها را من خاموش میکنم میشود. توصیفاتی که در کتاب چراغها را من خاموش میکنم از آبادان قبل از انقلاب شده بسیار دلنشین و تا حدی شگفتانگیز است. البته این کتاب از زبان زنی در طبقهی خردهبورژوازی نوشته شده و ما همهی واقعیت را نمیبینیم ولی تا همین حد نیز دلنشین است. جنبشهای فعالان حقوق زن، آیینهای مسیحیت، فرهنگ خانوادههای ارمنی کتاب را برای خواننده آشنا و غیرآشنا جذاب میکند.
داستان طوری از نگاه کلاریس توصیف شده که ما در لحظاتی خود را با او یکی میدانیم، وقتی او حرص میخورد و چیزی نمیگوید، کلافگی را در درون خود حس میکنیم، وقتی با پسرش به مشکل برمیخورد، احساس مادر بودن میکنیم و وقتی عاشق میشود، احساس احمق بودن میکنیم و وقتی عشق دریافت نمیکند، سرخورده میشویم.
کلاریس، زن قهرمان داستان در واقع قهرمان نیست. او تنها یک نظارهگر است، میبیند ولی دست به کاری نمیزند. به فعالان جنبش زنان غبطه میخورد ولی کاری نمیکند. فردی را میخواهد ولی قدم پیش نمیگذارد. فردی را نمیخواهد ولی کنشی از او سر نمیزند. او آنچنان به یکنواختی زندگی خویش عادت کرده که تصور زندگی دیگری برای او ترسناک است. ولی ورود امیل سامونیان به زندگی او، تلنگری است برای پیدا کردن خود، زمان گذاشتن برای علایق شخصی و برای یک بار هم که شده تبدیل شدن به چیزی که دیگران از تو انتظار دارند و به آن عادت نداری.
در برخی از نقدها دربارهی کتاب چراغها را من خاموش میکنم گفتهاند کلاریس تنها موجودی منفعل است و برای بهبود زندگی خویش و گامی برداشتن بیرون از منطقهی امن خود تلاشی نمیکند. بعضی هم گفتهاند رمان بسیار ابهامآمیز و محافظهکارانه است. رمان در واقع محافظهکارانه نیست، بلکه چیزهایی ناگفته باقی گذاشته شده و هدف پیرزاد در نوشتن داستان در واقع همین است. او نمیخواهد از کلاریس یک زن قهرمان بسازد. کلاریس خودش را از بندهایی که او را به زندگی قبلیاش گره زده رها نمیکند. او یاد میگیرد که خود را بشناسد، دوست داشته باشد و اطرافیانش را هم دوست داشته باشد و این در جای خود، یک عمل قهرمانانه به شمار میآید.
سکوت و سکون عجیبی در عنوان کتاب چراغها را من خاموش میکنم احساس میشود. انگار حرف آخر شخصیت اول داستان، تلاش او برای پایان دادن به تمام بحثها و درگیریهای فکری و روزانه، کمی خلوت کردن، شاید اندکی کتاب خواندن، سیگار کشیدن زیر چراغ کوچک روی میز و مبل تکنفرهای که منظرهای از گلدان روی هرهی پنجره که باید خاکش عوض میشد، همین سکوت است. شاید فضایی برای فکر کردن به نگفتههاست؛ نگفتههایی که گفتنشان یک جور باعث بدبختی میشود و گفتنشان جور دیگر.
کلاریس، با وجود عشق به فرزندان و همسرش، فقط فاصله میخواهد، همدل میخواهد. کسی را میخواهد که با او کتاب بخواند، که سیبزمینیها را صاف خلال کند، که دستش را بگیرد، که دستش را ببوسد.
انگار کتاب چراغها را من خاموش میکنم شخصیت ضدقهرمان ندارد و هیچکدام از آدمهای قصه را قضاوت نمیکند و به خواننده میفهماند که هرکس با جنگهای درونی خودش سرگرم است و جای قضاوت در این کتاب نیست. همچنین در مسیر داستان اکثر شخصیتها دچار تحولی درونی میشوند و عادتهای بد خود را کنار میگذارند. به جز بعضیها که همچنان در جنگهای روانی خود باقی میمانند.
در ادامه چند جملهای از نویسندگان انگلیسیزبان در مورد کتاب چراغها را من خاموش میکنم برای شما نقل میکنیم.
- یک پرترهی بینظیر به دست یک نویسندهی شگفتانگیز (فرنک هیلر نویسندهی کتاب حق تشنگی)
- جرقهای از تصور که میان شخصیتهای خواننده است زیباست، ولی چیزی که کتاب چراغها را من خاموش میکنم را بهشدت ارزشمند میکند، چیزهایی است که پیرزاد ناگفته باقی میگذارد. (آستین کرونیکل)
• چه کسی باید کتاب چراغها را من خاموش میکنم را بخواند؟
زمان و موقعیت جغرافیایی کتاب چراغها را من خاموش میکنم برای خوانندگان غیرایرانی این کتاب جالب است. در کل، خوانندگان این کتاب آن را رمانی آرام، بیدغدغه و با جلوههای زیبا توصیف کردهاند و بعضی از افراد از کمبود ماجراهای هیجانانگیز در کتاب ناراضی بودهاند. در کل اگر به دنبال کتابی با صحنههای دراماتیک و تغییرات مهم و ناگهانی در رویهی داستان میگردید، این کتاب را انتخاب نکنید. ولی اگر شما هم میخواهید روی مبلی روبهروی پنجره بنشینید و از اضطراب روزمره فاصله بگیرید و چراغها را بعد از به خواب رفتن همه خاموش کنید.